پرسپولیس به مشهد منتقل می شود؟ نقره فرنگی کار مشهدی در جام تختی زوج حسینی- خداداد در کادرفنی خوشه طلایی پخش زنده بازی النصر و الخلیج در لیگ عربستان (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) + تماشای آنلاین درگیری محمد صلاح با کلوپ | ماجرای اختلاف در لیورپول چه بود؟ + فیلم بیرانوند بازی با سپاهان را هم از دست می‌دهد؟ محمد طاهری: ایران از تایلند سرتر است| میزبان ۱۰ هزار تماشاگر دارد نتیجه و ویدیو خلاصه بازی لیورپول و وستهم در لیگ برتر انگلیس | تداوم ناکامی‌های کلوپ انتقاد درخشان از اوسمار| چنین باختی را به خاطر ندارم تاریخ و ساعت بازی تیم ملی فوتسال ایران و تایلند در فینال جام ملت‌های آسیا | گام آخر راهیابی فصیحی به لیگ الماس پیشنهاد ۸۰ میلیاردی استقلال به یاسین سلمانی! مدال طلای تیراندازی جهان بر گردن یک مشهدی + ویدئو با مقصران حادثه استخر هاشمی‌نژاد برخورد می‌کنیم مهدی قایدی به استقلال برنمی‌گردد| حضور در اروپا صحت ندارد پرسپولیس ناراضی از سازمان لیگ تردید پرسپولیسی‌ها برای جذب قلی‌زاده استقلالی سابق پرسپولیسی نمی‌شود وام‌های باشگاه، پرسپولیس را زیان‌ده کرد تغییرات مدیریتی در پرسپولیس منتفی شد
سرخط خبرها

میل و تخته تا دم کوچ ابدی| خاطره خاکسار

  • کد خبر: ۶۴۵۲۹
  • ۳۰ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۳
میل و تخته تا دم کوچ ابدی| خاطره خاکسار
برای حاج علی خاکسار، بزرگ زورخانه‌های مشهد که چهره در نقاب خاک کشید.
به گزارش شهرآرانیوز، «خدایشان بیامرزد» از دهانش نمی‌افتاد. آخرین‌باری که پای صحبت‌هایش نشستیم، از دوستان مرشدش که با نوای ضرب و زنگش روزگار گذرانده بود یاد می‌کرد و مدام می‌گفت: «خدایشان بیامرزد!» ریش سفید هشتادوهفت‌ساله گود زورخانه شهید احمدی واقع در خیابان المهدی کوی رسالت مشهد، با ایست قلبی چهره در نقاب خاک کشید.
 
حاج‌علی خاکسار، پیرمرد اهل ضرب و زنگ، حالا دیگر نمایش بچه‌های گود را نه از پشت شیشه زورخانه که از دیار باقی به تماشا می‌نشیند. حاج‌علی همیشه می‌گفت «به‌لطف ورزش سالم‌سالم هستم»، اما این آخری‌ها دیگر توان سابق را نداشت، توان میل‌دست‌گرفتن و میانه گود رقص‌پاکردن. مرشد پیر دهمین دهه از زندگی‌اش را ندید، اما خاطره سال‌ها حضور عاشقانه‌اش در کنار گود و زورخانه را همراه داشت. بازخوانی آخرین گفت‌وگوی شهرآرا با او بیانگر شخصیت مردی است که با ورزش باستانی، پهلوانی کرد.


کفاشی در محله دریادل

حاج‌علی خاکسار شناسنامه‌ای به‌تاریخ ۱۳۱۳ داشت. بچه کوچه نوغان مشهد در محله دریادل بود و یک کفاشی داشت. اولین خاطره او از ورزش باستانی و گود زورخانه به دوران کودکی او برمی‌گردد: فکر می‌کنم هفت‌هشت‌سال بیشتر نداشتم. رضا، برادرم که می‌رفت زورخانه، من هم پشت سرش راه می‌افتادم. اما آن زمان مثل الان نبود. اصلا اجازه نمی‌دادند که بچه‌ها پایشان را از در زورخانه داخل بگذارند. من می‌رفتم پشت پنجره زورخانه می‌نشستم و ورزش‌کردن باستانی‌کار‌ها را با عشق و علاقه نگاه می‌کردم.
 
کلید اقبال حاج‌علی وقتی قفل زورخانه را باز کرد که اوستای کفاش او هنرش را دید: من در همان نوغان در یک کفاشی کار می‌کردم. یادم هست همسایه‌ای داشتیم که خیلی قدوقامت بلندی نداشت و به‌قول معروف ریزه‌میزه بود. از آن‌طرف من، هم هیکل درشتی داشتم هم زورم زیاد بود. صبح‌ها که می‌رفتم مغازه را باز کنم، با این بنده‌خدا وزنه می‌زدم. طفلک چیزی هم نمی‌گفت. روزی علی‌آقا، اوستاکارم، که این صحنه را دید، گفت دوست داری با من بیای زورخانه؟ من هم از خدا خواسته بدون اینکه اصلا ذره‌ای فکر کنم، گفتم بله. قرارمان شد ساعت پنج‌شش صبح، فلکه آب. می‌خواستیم باهم برویم معروف‌ترین زورخانه آن‌زمان، باشگاه توس، که الان شده است شهدا. این آغاز راه پسربچه محله نوغان در مسیر عاشقی با گود و زورخانه بود.


از زورخانه تا زورخانه

حاجی خاکسار سرانجام به آرزویش می‌رسد و اولین‌بار وارد زورخانه می‌شود، آن‌هم بعد از هفت‌هشت‌سال و زیرنگاه‌های سنگین بزرگ‌تر‌های باشگاه توس. علی‌آقا تعریف می‌کند: یادم هست مرشد باشگاه روز اول به من گفت جای تو از الان روبه‌روی سردم است. هر روز که می‌آیی باید همین‌جا بایستی نه جای دیگر. دیگر همه زندگی حاج‌علی که آن‌موقع پانزده‌ساله بود، می‌شود ورزش و گود زورخانه: این‌قدر غرق ورزش شده بودم که همه زندگی‌ام شده بود زورخانه رفتن. کله سحر می‌رفتم باشگاه توس، بعدازظهر پاتوقم زورخانه بهرامی کنار باغ نادری بود و شب‌ها هم یک جای دیگر. بنده‌خدا پدر و مادرم هم چیزی نمی‌گفتند و معترضم نمی‌شدند که چرا مدام می‌روی زورخانه و باشگاه.


حسرت کشتی بر دل مشتی

زندگی کشتی‌گیر‌های قدیمی را که نگاه کنید، همه‌شان بدون استثنا اول باستانی‌کار بوده‌اند و خاک گود زورخانه خورده‌اند، بعد از تشک کشتی سر درآورده‌اند، از جهان‌پهلوان تختی گرفته تا احمد وفادار و.... مشتی خاکسار هم که برادری کشتی‌گیر داشته است، سرانجام به این سمت‌وسو کشیده می‌شود: چند سالی زورخانه رفتم و بدنم به‌قول ورزشکار‌ها رو آمد. راستش را بخواهید از همان روز‌های اول هم دلم می‌خواست بروم و کشتی بگیرم، ولی بنا به‌دلایلی نمی‌شد و فرصتش پیش نمی‌آمد تا اینکه یک روز فهمیدم باشگاه مهران در چهارراه لشکر، کشتی‌گیر تربیت می‌کند. من هم ازخداخواسته کیفم را برداشتم و رفتم، ولی زورخانه را تعطیل نکردم.
 
هم‌زمان هردو را ادامه می‌دادم. یادش به‌خیر. حاج محمد خادم، پدر رسول و امیررضا، در آن کلاس هم‌دوره من بود. باهم می‌رفتیم و می‌آمدیم و رفیق شده بودیم. داشتم کشتی‌گیر خوبی می‌شدم، ولی پدرم ناراضی بود و می‌گفت پسرجان! کشتی خطرناک است، دست‌وپا شکستن دارد و...، نمی‌خواهد دیگر بروی، همین ورزش باستانی و زورخانه را ادامه بده، خیلی هم خوب است و من هم مانعت نمی‌شوم. نگذاشتم حرف پدرم زمین بماند. کشتی را کنار گذاشتم و چسبیدم به همان باستانی.

خاطره خاکسار

گودال پادگان؛ گود حاج علی

حاج‌علی خاکسار بالأخره به خدمت سربازی می‌رود. اما مگر می‌شود حاج‌علی که جانش برای ورزش در می‌رود و از صبح تا شب از این باشگاه به آن باشگاه می‌رود، در ۲ سال سربازی بی‌خیال باستانی و زورخانه شود؟ جوابش کاملا مشخص است، نه. ادامه ماجرا را برایمان این طور تعریف می‌کند: دوران سربازی ورزش را تعطیل نکردم. یک جای گودال‌مانندی مثل گود زورخانه در حاشیه پادگان پیدا کردم و آنجا باشگاه شد. شخصی به‌نام غلامی هم از سرباز‌های پادگان بود که ضرب‌گرفتن و این چیز‌ها را یاد داشت. می‌نشست بالای گود و با پشت گالن آب ضرب می‌گرفت و من هم شنا می‌رفتم و چرخ می‌زدم.
 
یک روز آقایی از همان کادری‌های ارتش آمد هنگ ما برای بازدید. زمانی که داشت می‌رفت، گفت کدامتان ورزش بلدید؟ یکی‌دو نفر از هم‌خدمتی‌ها گفتند که سرکار خاکساری باستانی‌کار است و حرفه‌ای ورزش می‌کند. آخر وقتی با غلامی می‌رفتیم سروقت همان گود برای ورزش، این‌ها هم می‌آمدند برای تماشا. سرکار چکمه به من رو کرد و گفت از فردا بیا باشگاه. به سرگروهبان هم سفارش کرد و اجازه‌ام را گرفت. صبح روز بعد رفتم زورخانه. وارد گود که شدم، دیدم کلی افسر و کادری و درجه‌دار، سبیل‌به‌سبیل دوره ایستاده‌اند. من هم برای احترام به آن‌ها رفتم روبه‌روی سردم که جای تازه‌کارهاست. حسین چکمه آمد و گفت خاکساری برو بالای گود. قبول نکردم و گفتم که اینجا کلی درجه‌دار و مافوق هست و نمی‌شود.
 
با لحنی عصبانی جواب داد که در زورخانه افسر و این‌جور چیز‌ها معنا ندارد. رفتم بالای گود، یعنی زیر سردم که معمولا جای ریش‌سفید‌ها و صاحب‌زنگ‌هاست. دردسرتان ندهم، ورزش کردیم و نوبت چرخ‌زدن که رسید، همه‌شان رفتند و یک دور چرخیدند. چکمه به من اشاره کرد که برو. با اکراه قبول کردم. وقتی که چرخ زدنم تمام شد، همان وسط گود شروع کردند به دست‌زدن و تشویق‌کردن. یکی از افسر‌های رده‌بالا به حسین چکمه رو کرد و گفت یک هفته مرخصی تشویقی برایش رد کنید که یک ساعتش را هم به من ندادند.


میل و تخته تا دم کوچ ابدی

حمید خاکسار، پسر حاج‌علی، می‌گوید پدرش تا دم آخر میل و تخته را کنار نگذاشت. حاج‌علی که دیگر توان سابق را نداشت، بساط زورخانه را در خانه فراهم کرده بود. پسرش می‌گوید: یک سال آخر به‌دلیل کرونا باشگاه تعطیل بود و پدر میل و تخته را به خانه آورده بود و هر روز ورزش می‌کرد. گویی موسپید نمی‌خواست سن‌وسالش را باور کند. داستان عاشقی حاج‌علی به میل و کباده و تخته ادامه داشت تا پایانش.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->